لیلی تشنه تر شد(2)

!!بازم خـط خـطی کردم این منـه لعنتـی
لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است . تند است . خاکستر لیلی هم دارد میسوزد . امانتی ات را پس میگیری ؟ خدا گفت خاکسترت را دوست دارم . خاکسترت را پس میگیرم . لیلی گفت : کاش مادر می شدم . مجنون بچه اش را بغل کرد . خدا گفت : مادری بهانه ی عشق است بهانه ی سوختن . تو بی بهانه عاشقی بی بهانه می سوزی . . لیلی گفت : دلم زندگی میخواهد ساده بی تاب بی تب . خدا گفت : اما من تب و تابم بی من میمیری! لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است . مرگ من! مرگ مجنون! پایان قصه ام را عوض میکنی؟ خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست . دریا تشنگی است ومن تشنگی ام . تشنگی و آب . پایانی از این قشنگتر بلدی؟ لیلی گریه کرد . . لیلی تشنه تر شد . . خدا خندید!

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ساعت 23:32 نویسنده باران |